محل تبلیغات شما

 

سي سال مدت زيادي براي حفظ يك راز بزرگ است.

سيدمجتبي در ظاهر انساني ساده، ضعيف و عامي بود. كمتر ديده بودم كه براي خودش تدبير كند. عمده فكر وذكرش این بود که بصورتي افراطی و تقريبا غير معقول به دیگران خدمت کند. از پاك كردن جوي هاي كوچه تا سه صبح و قبل از حضور رفتگران شهرداري گرفته، تا پناه دادن به سربازان غریبِ شهرستاني كه در شبهاي برفي تهران به زور به مرخصي فرستاده شده بودند در منزل شخصي اش و در كنار زن و بچه اش.

البته خدا هم هميشه كارهايش را راه مي انداخت و به واسطه ي او، كار ديگران را نيز!

يك چنين شخصي، برای خودش یک راز مگو داشت که بعد از سي سال ترديد و دو دلي بالاخره تصميم گرفت پرده از این راز خويش بردارد. مكاشفه اي كه در بيست و چهار سالگي در حالتي بين خواب و بيداري برايش رخ داده و ديدش را نسبت به جهان متحول كرده بود.

به نظرم او در آن مكاشفه، توحيد الهي را بالمشاهده حظ كرده بود.

يك شب تا سحر در مورد این مکاشفه برايم حرف زد اما نميتوانست كلماتي پيدا كند كه به درستي بيان كند آنچه را ديده بود. اصراري هم نداشت كه  مشاهداتش مخفي بماند و بنا را بر افشا گذاشته بود.

قطعا آنچه ميگفت وراي درك من بود اما از لحظه ي اول به این فكر افتادم که میتوانم کاری برایش انجام دهم.  تنها كاری كه از عهده ي من برمي آمد. به این فکر میکردم كه از لابلاي گفته هايش، هر چه را فهميدم، به صورت نظم درآورده و در وبلاگ نشر دهم. به اين طريق اولا حرفهايش برايم باقي ميماند و ثانيا شايد كسي پيدا مي شد كه بفهمد و هويدا كند معني اين گفته هاي ظاهرا بي معني و متناقض را!!

 

نام شعرم را گذاشتم:       فكرِ خدا

 

 غلط است اينكه به هر چيز بگوييم خدا

و بدتر اينكه بگوييم خدا هست ز هر چيز جدا

 

گر چه تعليمِ پدر بوده كه: "او معبود است"

تو بدان اينكه همين فكر، نبودِ بود است

 

يا تو هستي و جهان، يا كه خدا، باهم نه!

فكرِ هستيِ تو درد است تو را، مرهم نه!

 

تو همان خالقِ كلي كه خودت مخلوقي

لحظه اي نور احد بر تو نتابد … بوقي!

 

منِ تو با خودِ او مثل هوا با بادي

اگر او مي نوزد كِي به تو افتد يادي؟

 

تو اگر عاجز و زاري به خدا چه، به خودآ

تا ببيني كه تويي تو، ملكوتِ اعلا

 

غلط است اينكه به مخلوق بگوييد خدا

و بدتر اينكه بگوييد خدا هست ز مخلوق جدا

 

-------------

با این اوصاف، جمله معروفِ دکارت به زبان سید مجتبی اینگونه ادامه می یابد:

Révélation de Sayed Mojtaba:

je pense donc je suis.

et il n'y a pas de dieu!!

یعنی:

من فکر می کنم، بنابراین من هستم.

و تا فکر می کنم که من هستم. خدا  نیست!! 

 

تعریف خود، در مکتب زوریخ SELF definition, at the Zurich Club

امر به خودشناسی در شعر بابا افضل کاشانی The order to consciousness in the poetry of Baba Afzal Kasha

نظر من در مورد نظر یونگ در مورد خداوند! !My opinion about Yung's opinion about God

  ,كه ,تو ,خدا ,اينكه ,كند ,و در ,جدا   ,هست ز ,كرده بود ,است تو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها